گذر زمان

اتفاقات روزانه یک بازنشسته

گذر زمان

اتفاقات روزانه یک بازنشسته

روزمرگی های خودم
مجله خبری
خبرهای روزانه
نظامی ،سیاسی ، اجتماعی،فرهنگی، پزشکی
نویسندگان

حکایت شتر دیدی ندیدی

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۹:۳۷ ق.ظ

🔸مردی در صحرا دنبال شترش می گشت، تا اینکه به پسر با هوشی برخورد و سراغ شتر را از او گرفت. 
پسر گفت: شتر یک چشمش کور بود؟ 
مرد گفت: بله.
پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟ 
مرد گفت: بله، بگو ببینم شتر کجاست؟ 
پسر گفت: من شتری ندیدم! 
مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده، پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد.
قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر او را ندیدی، چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟ 
پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود، فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده، بعد متوجه شدم که در یک طرف راه، مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است، چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است....
قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی، ولی زبانت باعث دردسرت شد، پس از این به بعد شتر دیدی ندیدی...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۲/۱۰
مسعود علیان

حکایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی