تملق و چابلوسی

تملق و چاپلوسی

در تاریخ آمده که روزی به خان زند گفتند فردی یک هفته است که می خواهد شما را ببیند و مدام گریه می کند. کریم خان آن شخص را به حضور طلبید ، ولی آن شخص به شدت گریه می کرد و نمی توانست حرف بزند.

کریم خان گفت وقتی گریه هایش تمام شد بیاریدش نزد من. بعد از ساعت ها گریه کردن شخص ساکت شد و شرف حضور یافت. وی گفت قربان من کور مادرزاد بودم به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم.

کریم خان دستور داد سریع چشم های این فرد را کور کنید تا برود و دوباره شفایش را بگیرد. اطرافیان گفتند قربان این شفا گرفته پدر شما هست. ایشان را به پدرتان ببخشید.

وکیل الرعایا با ناراحتی گفت پدر من یک فرد عادی بود من نمیدانم قبرش کجاست!! و من‌ به زور این شمشیر حکمران شدم. آنوقت پدر من چگونه می تواند شفا دهنده باشد؟ اگر این متملقین میدان پیدا کنند دین و دنیای ما را به تباهی می کشند.